سبکی هستی زمانی تحملناپذیر میشود که مسیر دندانپزشکی هم بار نوستالژیک و عاطفی پیدا کرده باشد. آن زمان که هر کوچه و برزن و هر جای زشت و زیبا یادآور چیزی باشد٬ زمانی است که آن محل با وجودت آمیخته شده. و چه شیرین است وقتی این آمیختگی یادآوری حسهایی است که گذشته را به حال پیوند میزنند. یادآور شروعی که اکنون به بلوغی رسیده٬ حرکتی که به مقصدی ختم شده و تجربهای که ردی شیرین بر زندگیات گذاشته است. و وای بر زمانی که هر جای شهر تو را به گذشتهای ببرد که تکهای از وجودت را در آن جا گذاشتهای. آن روز که به هر کجای شهر قدم بگذاری به گذشتهای بریده از حال پرتاب میشوی٬ روزی است که باید بار و بندیلت را برداری و از آن شهر بروی. روزی است که بار غربت را به امید رهایی از درد نداشتن به جان میخری. روزی است که باید از خودت و تکههایی که بخشی از تو بودند دل بکنی و وجود ناقصشدهات را بیرون بکشی و ببری جای دیگر. جایی که دیگر خودت را به یادت نیاورد٬ شکستها و غمهایت را در خیابانهایش نبینی. جایی که تکههای جاماندهات دیگر نباشند تا برایت ناکامیهای بعدی را رقم بزنند.
چه قدر تحملناپذیر است این روزها خیابانهای این شهر…