یک مشکلی که در مورد موسیقی متال وجود داره اینه که بعضا به قدری اشعارشون چرنده که آدم روش نمیشه که به دیگران توصیه کنه که گوش بدن یا مثلا اینجا خودش یا شعرشو بذاره. به بیان دیگه من با محتوای موسیقایی بعضی از این آهنگها ارتباط برقرار میکنم ولی محتوای کلامیشو که میبینم چندشم میشه. حس دوگانهی خیلی بدیه. اعصاب خورد میکنه.
Archive for فوریه 2010
استاد عزیز ما (۳)
فوریه 23, 2010آقامون:… راستی باید بگم که سخنرانی دیروزت خیلی خوب بود به جز دو مورد! اولا اینکه کفش بپوش! ثانیا اینکه در هر جمله یک بار عبارت «میدونین» رو به کار بردی!
من: که این طور… راستی هیچ وقت گفته بودم که خیلی شبیه بابام هستین؟! حتی سال تولدتون هم یکیه!
استاد عزیز ما (۲)
فوریه 23, 2010من: یه سوال خیلی احمقانه میخواستم بپرسم!
آقامون: هیچ سوالی به ذات احمقانه نیست. سوال احمقانه سوالی است که در موقع مناسب پرسیده نشده.
من نبودم دستم بود
فوریه 15, 2010یک چیزی در ایران باب شده که فکر میکنم در تاریخ سیاسی بشر بیسابقه بوده است٬ و آن هم سیاستی است که من اسمش را میگذارم «بکن و انکار کن»! در همهی استبدادهای دیگر دستگیر کردن مخالفان و شکنجه و اعدام و غیره به عنوان ملزوم استبداد مشاهده شده بود٬ اما دست کم من موردی را سراغ ندارم که طرف را بگیرند و بعد بگویند ثابت کن گرفتیمت! این فرآیند در تمام اتفاقات هشت ماه گذشته وجود داشته. هر کاری کردند گفتند ما نبودیم. به تنها چیزی که اعتراف میکردند دستگیر کردن مخالفان بود که این دفعه همان را هم انکار کردند. من دقیقا نمیدانم این برخورد مسخره و بیشرمانه چه سودی برای استبداد حاکم دارد٬ اما آن را نشانی از گیر افتادن استبداد حاکم در میان تضاد شدید گفتمان و رفتارش میبینم. به بیان دیگر حاکمیت نه راه پیش دارد و نه راه پس٬ چون مصمم است که خود را به عنوان رژیمی مردمی و دموکراتیک به مردم تحت سرکوب و جامعهی جهانی قالب کند و از طرف دیگر برای بقا هیچ چارهای مگر سرکوب ندارد. هر سرکوبی برای استبداد قدری هزینه دارد٬ که این هزینه معمولا از خزانهی مشروعیت و محبوبیت پرداخت میشود٬ اما استبداد حاکم بر ایران در شرایط کنونی حتی قادر نیست این هزینه را هم بپردازد چرا که خزانهی مشروعیتش تقریبا خالی است؛ و در شرایطی هم خالی است که بیش از هر زمان دیگری عاجزانه به آن نیاز دارد. گیر کرده. به همین دلیل است که روز به روز اعمالش سخیفتر و حقیرتر و بچگانهتر میشود.
تو روحتون…
فوریه 11, 2010نوشتهی زیر کاملا احساسی است و اصلا سیاسی نیست. یعنی از لحاظ اصولی و سیاسی اشکالاتی دارد که خودم کاملا واقفم. بیشتر یک فریاد است.
نمیدانم آن کسانی که امروز در حمایت از استبداد حاکم به تظاهرات رفتند چه دلیلی برای این کار داشتند. نمیدانم جیرهخوار بودند٬ مزدور بودند٬ احمق بودند یا تعصب چشمانشان را کور کرده بود. اما دلیلش هر چه هست امیدوارم روزی از مهرورزی همین جمهوری اسلامی برخوردار شوند. مثل شاهانی که یکهو به نزدیکانشان غضب میکردند و آنها را گردن میزدند٬ دوست دارم روزی همین استبداد حاکم اینها را بگیرد و شلاق بزند و شکنجه کند و اعدام کند. شاید این طوری قدری به سزای حماقت یا مزدوریشان برسند٬ و دست کم شاید قدری از خون آدمهای بیگناهی را که تا حدودی به واسطهی حماقت یا رذالت اینها کشته میشوند و شکنجه میشوند به گردن بگیرند.
خاطرهی کوچکم
فوریه 7, 2010
این شعر را بدون اجازه بر روی نواختهای از هوشیار خیام از آلبوم «هزار اقاقی» که الهام بخش این شعر بوده خواندهام. (بشنوید: حجم کمتر٬ حجم بالاتر) اعتبار هر زیباییای که در این شعر یا نسخهی صوتی آن پیدا شود تماما متعلق به هوشیار خیام و موسیقی اوست… موسیقیای که خود شعر است و با آدم حرف میزند…