Archive for the ‘فحش’ Category

بـِ…

ژانویه 28, 2011

بزن! محکم‌تر بزن… بکوب. عربده بزن… بلندتر. بلندتر لامصب… تندتر بزن. دیوونه کن. خوردش کن زیر دستت… بکوبش روی سر دنیا… وقاحتشو له کن زیر لگدی که به اون پدال می‌زنی… سیما رو چپ و راست کن تا دود ازش بلند شه… بساب٬ خراش بده٬‌ جیغشو در آر… خراش بده تا بسوزه… تا گردنم از جا کنده شه… ترکه بزن تا شیشه خورد شه٬ تا سیاه و کبود شه٬ خوناب از این دلمه‌ی متعفن بپاشه بیرون… بچرخون که اشک این ور اون ور پرت شه تو هوا… بزن تا نفس از جا در نیاد دیگه… پاره کن اون گلو رو…

بعد مثل سگ وسطش بیا بیداد بزن… تا دهن آدم صاف بشه… تا آدم سرشو بکوبه به دیوار… تا اشک از زیر گلو و شقیقه‌ی آدم جمع شه تو چشم…

نوامبر 26, 2010

عملا دو تا بمب ساعتی توی این سر لعنتی هست. جلوی پیشونی. سینوس. دو تا سینوس سوسولِ گُه سگ. گاه و بیگاه ما رو از سردردهای پدر مادر دار بی‌نصیب نمی‌ذارن. سرما٬ فشار عصبی٬ گریه٬‌ باد٬ خستگی٬ بی‌خوابی. سریع٬ بی‌معطلی. فشار میارن دیوثا. چشم آدم می‌خواد از حدقه بزنه بیرون. الآن علی‌الله تایپ می‌کنم. بر پدر بی‌پدرش لعنت.

گره

نوامبر 9, 2010

به فغان اومدم. دادم دیگه حسابی در اومده. به جرات می‌تونم بگم که این دو سه ماه گذشته تخمی‌ترین و اعصاب‌خوردکن‌ترین دوران زندگیم بوده. تمام بخش‌های مهم زندگیم کم و بیش با سوال‌های حل نشدنی و درگیری‌های غیر قابل حل پر شده. از اون وقتاس که همه‌ی جواب‌هایی که برای سوال‌های موجود داری با هم در تضادن و هیچ کدومشون هم قانع کننده نیستن و از هیچ کدومشون خوشحال نمی‌شی و مجبوری هم که جواب رو پیدا کنی. و فکر کنم این فرق بزرگسالی و بچگیه. و فرق دانشجوی لیسانس و دکتراس. دانشجوی لیسانس کسیه که وقتی یه سوال رو نصفه نیمه حل می‌کنه نصف نمره رو می‌گیره. بچه کسیه که همین که یه کاری رو صرفا انجام میده تشویقش می‌کنن. اما دانشجوی دکترا تا خشتک مساله رو روی سرش نکشه نمی‌تونه مقاله چاپ کنه. بچه کسیه که بهش یه مساله‌ای میدن که بشه حلش کرد. آدم بزرگسال اما با بعضی مسایلی کلنجار باید بره که به هر دلیلی رفته تو پاچه‌ش. هیچ کس روز اول بهش نگفته بود که این مساله حل میشه.

اما می‌دونی از چی بیشتر از همه زورم میاد؟ از اینکه چند روز پیش ثابت کردم که «هر نوع» جوابی که از یه جنس خاص باشه (که اتفاقا مطلوب هم هست) برای مساله‌ی تحقیقم در بیارم تضمینی یه مشکلی داره که دو ماهه روزگارمو سیاه کرده. دهنم سرویس. تف به رو پدر پدر سگ روزگار بیاد.

تقدیم به همه‌ی دنیا

آوریل 3, 2010

Hatesong (listen)

This is a hate song just meant for you
I thought that I’d write it down while I still could
I hope when you hear this you’ll want to sue

Oh it’s a lonely life in my empty bed
And it’s a quiet life that leaks from my head
These are the last rites
The line is dead

Yes, I’m hearing voices too
And I’m more cut up than you

All the tears

مارس 28, 2010

اگر یک زمان توی زندگی‌ام از آدم‌ها متنفر بوده‌ام همین مدت اخیر بوده است. از دوست و آشنا و غریبه. از غریبه‌ها با خودخواهی و کثافت‌کاریشان مدت‌ها پیش قطع امید کرده بودم٬ آشناها هم حالم را به هم می‌زنند… بی‌تفاوتی‌شان نسبت به دوستانشان مشمئز کننده است… حتی دلم نمی‌خواهد بگویم دلم از چه پر است٬ فقط همین که لعنت به شما که بودن یا نبودنتان گلی به سر قبر آدم هم نمی‌زند…

Gojira- All the tears

* خواننده‌ی آشنا داشتن هم سخت است… رفیق٬ اگر خواندی و فکر کردی حرفی که زدم بی‌انصافی در حقت بوده بدان که حق داری… بدان که با تو نبودم…

تو روحتون…

فوریه 11, 2010

نوشته‌ی زیر کاملا احساسی است و اصلا سیاسی نیست. یعنی از لحاظ اصولی و سیاسی اشکالاتی دارد که خودم کاملا واقفم. بیشتر یک فریاد است.

نمی‌دانم آن کسانی که امروز در حمایت از استبداد حاکم به تظاهرات رفتند چه دلیلی برای این کار داشتند. نمی‌دانم جیره‌خوار بودند٬ مزدور بودند٬ احمق بودند یا تعصب چشمانشان را کور کرده بود. اما دلیلش هر چه هست امیدوارم روزی از مهرورزی همین جمهوری اسلامی برخوردار شوند. مثل شاهانی که یکهو به نزدیکانشان غضب می‌کردند و آن‌ها را گردن می‌زدند٬ دوست دارم روزی همین استبداد حاکم این‌ها را بگیرد و شلاق بزند و شکنجه کند و اعدام کند. شاید این طوری قدری به سزای حماقت یا مزدوری‌شان برسند٬ و دست کم شاید قدری از خون آدم‌های بیگناهی را که تا حدودی به واسطه‌ی حماقت یا رذالت این‌ها کشته می‌شوند و شکنجه می‌شوند به گردن بگیرند.

هر چیزی حدی دارد؟!

ژانویه 21, 2010

وقتی خوب به قضیه نگاه می‌کنم می‌بینم یک مجموعه‌ی کامل از همه‌ی بی‌شرفی‌ها و رذالت‌های ممکن در ماجرای ترور علی‌محمدی گرد هم آمده. یکی از مخالفان دولت را ترور کردند که اصلا به عنوان شخصیت سیاسی شناخته شده نبود چون مثل سگ می‌ترسیدند که یک آدم سیاسی‌تر را ترور کنند. بیچاره را قشنگ دم در خانه‌اش ترور کردند که مطمئن باشند که موجش خانواده‌اش را همان لحظه می‌گیرد. بعد گفتند که اصلا موافق دولت بوده و دانشمند هسته‌ای بوده. بعد تقصیر را (بعد از آمریکا و اسراییل البته) به گردن گروهی انداختند که خودش صد بار تکذیب کرد. بعد عوض اینکه مثل یک سیستم مستبدی که حداقلی از شرف را دارد بیایند و کسانی که مراسم ختم را برگزار می‌کنند کتک بزنند و دستگیر کنند و همه چیز را به گند بکشند٬ خودشان مراسم ختم را دست گرفتند و قاتل مقتول را تشییع کرد. اصلا برایم درک و تصورش هم ممکن نیست که بفهمم خانواده‌اش چه کشیده‌اند که این جنده‌سگان را توی مراسم ختم با بلندگو به دست ببینند. بعد هم جسدش را دزدیدند. والا صد رحمت بر هیتلر٬ صد رحمت بر استالین٬ صد رحمت بر کسینجر٬ صد رحمت بر اسراییل که لااقل می‌گوید ما مردم غزه را کشتیم چون می‌خواهند ما را به دریا بریزند٬ صد رحمت به آمریکا که لااقل وقتی نوجوانان افغانی را می‌کشد می‌گوید که در کل روستا یک عضو شبه نظامی القاعده بود و خلاصه شرمنده ما مجبور شدیم همه‌اش را با خاک یکسان کنیم. آخر بی‌شرفی تا چه حد؟ تا کجا؟‌…