بعضی آدمها وقتی حالشان بهتر است کمتر وبلاگ مینویسند. برای بعضی آدمها وبلاگ جای تخلیهی دردهاست. بعضی وبلاگها سنگ صبور وبلاگنویسند. این وبلاگ هم به طور عمومی کم و بیش از همین طرح پیروی کرده٬ به جز این چند وقت اخیر. مدتی است کمتر مینویسم. گاهی حال آدم به قدری بد است که نوشتن چون ناخنی زخم وجود آدم را خراش میدهد. نمیدانم دقیقا چه کلمهای باید برای وصف حالم به کار ببرم٬ چون شاید «تکهپاره» یا همان «داغون» خودمان حق مطلب را ادا نکند.
این جمله را که «فاصلهای بسیار باریک میان کمدی و تراژدی وجود دارد» سالها پیش شنیده بودم٬ اما هیچ وقت حقیقت و معنیاش را مثل الآن درک نکرده بودم. هیچ وقت باورم نمیشد حس طنز به این خوبی میتواند با اندوه و درد چنان درآمیزد که تشخیصش برای خود آدم هم دشوار شود. هیچ تصورش را نمیکردم که وقتی آدم در قعر احساس شکست و رنج و خرد شدن قرار دارد به این خوبی بدبختی خودش را به کاریکاتور بکشد. نمیدانستم که آدمهایی که اتفاقات تلخ زندگیشان را با خنده و نمک تعریف میکنند اصلا شوخی ندارند.
بعضی آدمها از بعضی چیزها غمگین میشوند٬ اما بعضی دیگر در طول زندگی به غم تبدیل میشوند. دستهی دوم گاهی احساس شادی میکند و بعد به آن فکر میکند. گاهی گیج میشود. مدتها طول میکشد تا بفهمد که لحظات شادیاش وقتی بوده که میتوانسته با رنج خودش شوخی کند. این را وقتی تمام و کمال میفهمد که به یک «کمدین» تبدیل شده باشد٬ وقتی که لب خندان و کلام طنز همیشگی خود را بتواند از بالا و از بیرون خود بنگرد و در ذهن خود یک بار دیگر آنچه درون خود میگذرد را بازسازی کند. وقتی میفهمد که بتواند با لب و چشمش بر کلام طنز یک «کمدین» دیگر بخندد و با ذهنش و قلبش با آن بگرید.
و چه سخت است «کمدین» بودن. هر چه دیگران بیشتر بر سخن میخندند سخن «کمدین» خندهدارتر میشود و اندوه درون ژرفتر. و هر چه میگذرد خنده و شادی بر سطح میآید و اندوه درون تخلیص و تلغیظ میشود. و آنچه باقی میماند خود یک کاریکاتور است: چشمهای از خنده و شوخی که سرچشمهاش غم است و اندوه.
پینوشت: آلبوم «هزار اقاقی» را از دست ندهید… این آهنگش را خیلی دوست دارم…