Archive for دسامبر 2009

تلخند

دسامبر 28, 2009

بعضی آدم‌ها وقتی حالشان بهتر است کمتر وبلاگ می‌نویسند. برای بعضی آدم‌ها وبلاگ جای تخلیه‌ی دردهاست. بعضی وبلاگ‌ها سنگ صبور وبلاگ‌نویسند. این وبلاگ هم به طور عمومی کم و بیش از همین طرح پیروی کرده٬ به جز این چند وقت اخیر. مدتی است کمتر می‌نویسم. گاهی حال آدم به قدری بد است که نوشتن چون ناخنی زخم وجود آدم را خراش می‌دهد. نمی‌دانم دقیقا چه کلمه‌ای باید برای وصف حالم به کار ببرم٬ چون شاید «تکه‌پاره» یا همان «داغون» خودمان حق مطلب را ادا نکند.

این جمله را که «فاصله‌ای بسیار باریک میان کمدی و تراژدی وجود دارد» سال‌ها پیش شنیده بودم٬ اما هیچ وقت حقیقت و معنی‌اش را مثل الآن درک نکرده بودم. هیچ وقت باورم نمی‌شد حس طنز به این خوبی می‌تواند با اندوه و درد چنان درآمیزد که تشخیصش برای خود آدم هم دشوار شود. هیچ تصورش را نمی‌کردم که وقتی آدم در قعر احساس شکست و رنج و خرد شدن قرار دارد به این خوبی بدبختی خودش را به کاریکاتور بکشد. نمی‌دانستم که آدم‌هایی که اتفاقات تلخ زندگی‌شان را با خنده و نمک تعریف می‌کنند اصلا شوخی ندارند.

بعضی آدم‌ها از بعضی چیزها غمگین می‌شوند٬ اما بعضی دیگر در طول زندگی به غم تبدیل می‌شوند. دسته‌ی دوم گاهی احساس شادی می‌کند و بعد به آن فکر می‌کند. گاهی گیج می‌شود. مدت‌ها طول می‌کشد تا بفهمد که لحظات شادی‌اش وقتی بوده که می‌توانسته با رنج خودش شوخی کند. این را وقتی تمام و کمال می‌فهمد که به یک «کمدین» تبدیل شده باشد٬ وقتی که لب خندان و کلام طنز همیشگی‌ خود را بتواند از بالا و از بیرون خود بنگرد و در ذهن خود یک بار دیگر آن‌چه درون خود می‌گذرد را بازسازی کند. وقتی می‌فهمد که بتواند با لب و چشمش بر کلام طنز یک «کمدین» دیگر بخندد و با ذهنش و قلبش با آن بگرید.

و چه سخت است «کمدین» بودن. هر چه دیگران بیشتر بر سخن می‌خندند سخن «کمدین» خنده‌دار‌تر می‌شود و اندوه درون ژرف‌تر. و هر چه می‌گذرد خنده و شادی بر سطح می‌آید و اندوه درون تخلیص و تلغیظ می‌شود. و آن‌چه باقی می‌ماند خود یک کاریکاتور است: چشمه‌ای از خنده و شوخی که سرچشمه‌اش غم است و اندوه.

پی‌نوشت: آلبوم «هزار اقاقی» را از دست ندهید… این آهنگش را خیلی دوست دارم…

دسامبر 20, 2009

In my time of need (Click)

I can’t see the meaning of this life I’m leading, I try to forget you as you forgot me
this time there is nothing left for you to take, this is goodbye
Summer is miles and miles away, and no one would ask me to stay

And I, should contemplate this change to ease the pain.
And I, should step out of the rain, turn away.

Close to ending it all I am drifting through the stages of the rapture born within this loss
Thoughts of death inside, tear me apart from the core of my soul
Summer is miles and miles away, and no one would ask me to stay

And I, should contemplate this change, to ease the pain.
And I, should step out of the rain, turn away.

At times, the dark’s fading slowly, but it never sustains.
Would someone watch over me, In my time of need.
Summer is miles and miles away, and no one would ask me to stay

And I, should contemplate this change, to ease the pain.
And I, should step out of the rain, turn away.
And I, should contemplate this change, to ease the pain.
And I, should step out of the rain, turn away.

غرب٬ بازگشتی به ارزش‌ها؟

دسامبر 14, 2009

گویا واقعیت داره که دنیاد داره به سمت احمدی‌نژادی شدن پیش می‌ره. در واقع گویا در بلاد کفر و بی پدر و مادر غرب هم که فساد و فحشا از در و دیوار بالا میره کم کم یه عده‌ای به عظمت اسلام و نماینده‌ی بر حق امروزش بر زمین پی بردن و کم کم دارن اسلام میارن. برای نمونه امروز وقتی وارد حمام عمومی ورزشگاه دانشکده شدم دیدم دور هر دوش پرده زده‌اند که آن حالت بی‌ناموسی قدیم قدری برطرف بشه. البته هنوز نیاز به فرهنگ‌سازی و خصوصا کار فرهنگی در بین جوانان و دانشجویان هست چون اکثر آدم‌هایی که در حال دوش گرفتن بودن پرده‌ها رو کنار زده بودن و به همون حالت بی‌حیای سابق دوش می‌گرفتند. به هر حال خوشبختانه در کنار طرح پرده‌کشی یک لایحه‌ای هم به مجلس سنا تسلیم شده که اگه تصویب بشه طبقش در هر دانشگاه یه سری درس پوشش و اخلاق اسلامی به صورت اختیاری در مرحله‌ی اول و بعدش به صورت الزامی در مرحله‌ی دوم طرح ارايه میشه که علاوه بر ساختارهای قانونی و اجتماعی٬ زیرساخت‌های فرهنگی جامعه هم عطر و فضای اسلامی‌تر و باحیاتری به خودش بگیره.

استاد عزیز ما!*

دسامبر 8, 2009

Me: … Yeah I don’t know what saddle point integration is. I missed that class…

My advisor: You don’t know what saddle point integration is? Should I throw you out of this window now?!

Me: Well if you can open the window, sure!

My advisor: In fact I can’t open the windows in this room. That’s unfortunate!

Me: [ih ih ih ih!] 😀

* یادش بخیر روزنامه‌ی شریف یه بخش داشت همین استاد عزیز ما… راستی٬ با لهجه‌ی روسی و با یه تمانینه‌ی خاصی بخونین کلام گهربار استاد ما رو. اگر بلد نیستین شرمنده. شاید یه بار یه نمونه از طرز حرف زدنش بذارم اینجا!