چشمانی ز سالیان دور
دستانی به گرمی تنور
– تنوری از برای پختن نان٬
قسمت کردنش با دیگران*-
آمد از ژرفای خیالم آنی به ظهور…
پر ز معنا٬ همه آرام و شور…
«خدای من! چه شد ناگهان؟ چرا٬ آخر چرا؟!…
تو کردی این رفیق از من جدا٬* آخر چرا؟!…»
ای کاش میشد سقف آسمان خراب
ای کاش میمرد مادر ملائک
میبارید از زمین و زمان سنگ ای کاش
فقط اما در عوض ای کاش
نمیجستم آن تنور و آن چشمان را باز در وهم و خیال…
* سه خط شعر و صد تلمیح!