Posts Tagged ‘شب’

شبانه

ژوئیه 19, 2010

بالاخره هوا تاریک شده بود. الکی الکی خودم را توی جاده معطل کرده بودم که به شب بخورم. حالا من بودم و جاده و تاریکی و ماشین‌هایی که از جلو و عقب یک مایل با من فاصله داشتند. وقتش بود. چراغ‌ها را خاموش کردم و صدا را تا ته زیاد کردم:

Never stop the car on the drive in the dark

Never look for the truth in your moral desires

Never trust the sound of rain upon the river rushing through your ears

Arriving somewhere but not here...

چراغ‌های کوچک را روشن کردم. شبرنگ‌های جاده با رنگ محوشان مثل ارواح از کنار تایر رد می‌شدند. در آسمان‌ها سیر می‌کردم.

Did you ever imagine the last thing you’d hear as you’re fading out was a song?

Arriving somewhere but not here…

لعنت! به این زودی؟! چه قدر پلیس نامحسوس توی این مملکت هست! واقعا یعنی ظرف چهار دقیقه؟! اما به درک. دیروز جریمه شدم این هم روش! همان طور که چراغ‌های چشمک‌زن آبی توی آینه تعقیبم می‌کردند زدم کنار. بهانه‌ام را هم از قبل آماده کرده بودم. «سرکار من گیج شده بودم که این نور بالاش کدومه! شرمنده!» باورش شد! این هم اولین دروغ موفق زندگی‌ام!

چهار دقیقه را عزراییل مطمئنم برایش چرتکه نینداخت. به هر جریمه‌ای می‌ارزید.