دیشب کنسرت کیهان کلهر در شهرستان ما برگزار شد٬ و موضوعی برای ذهن تار عنکبوت گرفتهی من فراهم کرد که قدری بنویسم. در واقع بعضی حرفهایی را که نمیشود بعد از کنسرت به آدمهایی که بسیار کیف کردهاند زد را میخواهم اینجا بنویسم.
با ماهور شروع شد. گردش مقام هم زیاد داشت٬ که به جز گردش از ماهور به سهگاه بقیهاش نسبتا استاندارد بود. ظرافت نوازندگی کیهان کلهر و توان اجرایی او هم بیشک مثال زدنی است. اما همهی این باعث نمیشود که من همچنان به این موسیقی انتقاد بنیادی و اصولی نداشته باشم.
چرا مردم از این موسیقی لذت میبرند؟ چون به گوششان آشنا است. ملودیهای زیبایی دارد. سیستم فواصلی که در ردیف موسیقی ما یافت میشود نسبتا گسترده است و فواصل ملودیک خیلی زیبایی داریم. اما کسی که مثلا خودش نوازنده است یا فقط شنوندهی حرفهای این موسیقی است چرا لذت میبرد؟ به خاطر اینکه در طول اجرای موسیقی٬ به طور مداوم و مکرر منتظر شنیدن یک چیزهای خاصی است و این انتظار او مکررا هم از طرف نوازنده پاسخ گفته میشود. یک شنوندهی حرفهای یا یک نوازنده بعد از شنیدن درآمد ماهور و قدری غور در آن٬ منتظر است که مثلا داد بشنود و وقتی میشنود کیف میکند. وقتی شکسته نواخته میشود و گردش به نوا صورت میگیرد٬ شنونده منتظر آن جملهی تثبیت کنندهی بینظیر نواست: ر-میکرن- فا-سل (نوا از سل). وقتی فرود به ماهور صورت گرفت شنونده منتظر عراق است و با شنیدنش به ارگاسم میرسد. و این داستان ادامه دارد.
عنوان کنسرت دیروز «نوای امید» بود. از این عنوان خندهام میگیرد. نه فقط از این عنوان٬ بلکه از هر عنوان دیگری هم خندهام میگیرد. به نظرم تنها عنوانی که به حق میتوان به بخش اعظمی از این گونه موسیقی گذاشت «بعدازظهری با ردیف ایرانی» است. هیچ عنصر مشخصی در تکـنوازی (تنبک دیشب کلا به حساب هم نمیآمد) دیشب وجود نداشت که آن را از اجراهای دیگری که عنوانشان «نوای امید» نبود «نوای امید»تر کند. عنوانهای زیادی داریم: پرواز عشق٬ رسوای دل٬ سر عشق٬ راز دل٬ سرو چمان و فلان و بهمان٬ و موسیقی دیشب هیچ نشانی و عنصری نداشت که آن را با مفهوم امید پیوند زده باشد٬ یا بهتر بگویم آن را بیشتر از «سرو چمان» به امید مربوط کرده باشد. البته همیشه میشود که گویندهی چنین حرفی را با بیان اینکه «فضای» آن موسیقی حالت امید داشت و یا «این بیان خیلی تجریدشدهی امید به زبان موسیقی است» به ندانستن و عدم درک این حسها متهم کرد٬ اما دستکم در این مورد خاص گویندهی این حرفها کسی است که از زمانی سهتار زده که طول سهتار از خودش بیشتر بوده است.
همهی آن اثاری که نام بردم چیزی نیستند مگر روایت دوبارهی یک چیز: ردیف. به جز کارهایی که به علت انتخاب مناسب عنوان و یا شعر قدری خاصتر هستند و واقعا میشود گفت درونمایهی مشخصی دارند (مثل بیداد مشکاتیان) بقیه همه روایتی هستند از ردیف که حتی با گذاشتن عناوین مختلف بر آن هم نمیشود به زور درونمایهای بر آن خوراند. به همین دلیل است شاید که از طرفی خود آن عناوین هم دیگر از معنی خالی میشوند و در عمل فقط تعدادی کلمهی ادبی پرطمطراق و البته کلیشهای میشوند که در کنار هم قرار میگیرند: عشق٬ مهر٬ جان٬ سِر. چرا مردم از این موسیقی لذت میبرند؟ چون تکرار است. تکرار همان چیزی که بارها شنیدهایم و دیگر حفظ شدهایم.
بعضی فوگهای معروف باخ یا کلا قطعات مهم آدمهای بزرگ دیگر صدها بار و با ارکستراسیونهای مختلف اجرا شدهاند. تمپوی بعضی تندتر و برخی کندتر است. نوانسها متفاوت است. بعضیها سازبندی خیلی شلوغی دارند و بعضی قطعات حتی دوباره برای فقط یک ساز تنظیم میشوند یا بالعکس. به هر حال اما همهی اینها چیزی بیشتر از اجرای قطعات باخ یا دیگران نیست. کاری هم که ما در موسیقی ایرانی (به معنای ردیف نوازی و حتی تصنیفسازی) میکنیم هم عمدتا بیش از این نیست٬ و این در حالی است که میدانیم موسیقی غربی به هیچ وجه به این کارها محدود نمیشود. بخش زیادی از آثاری که بیرون میآید اجرای با سازبندی بزرگتری است از همان ردیف. روایت همان چیزی که بارها شنیدهایم. اجرای آن است با تکنیک بالاتر. یا ترتیببندی متفاوت همان چیزی است که از لحاظ حجم از کارهای فقط باخ هم کوچکتر است. تمام داستانپردازیای هم که در مورد اهمیت بداههنوازی و اینکه هر بار «روایت» دوبارهی این مجموعه با قبلی متفاوت است هم چیزی است که صرفا برای اقناع خودمان میکنیم. تمام این اجراها به قدری از لحاظ کلیات به هم شبیه است که اگر به جای «نوای امید» اسمش باشد «ناامیدهای یک زندانی تنها» هم کسی اعتراضی نخواهد داشت٬ همچنان همان سر تکان دادنها و نفس عمیق کشیدنها ادامه خواهد داشت.
افرادی هستند که آثار آدمهایی مثل شکسپیر را رونویسی میکنند٬ فقط به علت لذتی که از نوشتن و خواندن ممتد این نوشتهها به آنها دست میدهد. بعضیها آن را از حفظ مینویسند. این به خودی خود نه خوب است و نه بد٬ و هر کسی حق دارد این کار را بکند و از آن لذت ببرد. این کار بسیار مشابه روایت دوبارهی ردیف است و قطعا به طور مشابه خیلی لذتبخش هم هست. اما فکر میکنم خیلی سخت نباشد این استدلال که این هنر نیست. عنصر آفرینش در چنین کاری به قدری کمرنگ است که به راحتی قابل صرفنظر باشد٬ و عجیب نیست که وقتی آفرینشی در کار نباشد٬ درونمایهای در کار نیست و عنوان معنیداری هم در کار نیست. لازم به تاکید است که این مساله به هیچ وجه محدود به کسانی که خود را ردیفنواز مینامند (مثل مجید کیانی) نمیشود و طیفی بسیار وسیع را در بر میگیرد٬ چیزی مثل بیش از نود درصد تمام آثار موسیقی ایرانی را. مساله این نیست که بعضی از نوازندگان از آفرینش ناتوانند یا برخی به آن اهمیت نمیدهند٬ بلکه مساله این است که ساختار این موسیقی اساسا جلوی بخش اعظمی از آفرینش هنری را میگیرد و هنرمند را به راوی تقلیل میدهد. هنرمند نمیتواند از این دام بگریزد مگر اینکه بخش بزرگی از این ساختار را بشکند.
گاهی به این فکر میکنم که چرا مدتهاست از اجرای مناسب این موسیقی عاجزم. الآن که نگاه میکنم میبینم که علتش خیلی ساده است: سر باز زدن چیزی درون من از روایت دوبارهی چیزی که صد بار روایت شده است. شکی وجود ندارد که کیهان کلهر این عمل روایتگری را به مراتب با کیفیت بیشتری از من انجام میدهد٬ اما تفاوت اساسی او با من در این است که او خودش را راضی کرده که این روایتگری را انجام دهد.* به علت شرایط نامناسب موسیقی در کشورمان٬ هنوز تعداد آدمهایی که بتوانند این روایتگری را به خوبی انجام بدهند خیلی زیاد نیست و این هنوز خیلی اشباع نشده است. شاید اگر این اشباع صورت بگیرد این کمبود ساختاری شکل جدیتری به خود بگیرد. اما فکر نمیکنم فقط اشباع مساله را حل کند. نحوهی نگاه کسانی که سردمدار این موسیقی هستند هم مهم است. و شاید اگر به من بگویند باید نکات مثبت کار نامجو را فقط در یک مورد بیان کنی٬ به ذکر همین یک نکته بسنده کنم که کار او آن قدری شخصی و یکتا هست که بتواند درونمایه داشته باشد. هر چه قدر هم نوازندگیاش بد باشد و بعضی کارهایش تکراری باشد و بعضی تجربههایش شکست خورده باشد٬ باز همین که کارهایش مهر آفرینش خودش و درونمایهی خودش را دارد خیلی خوب است. یکی از عناصر مهم هنر هم همین است.
* البته من هدفم شخص کلهر نیست٬ و اتفاقا او به نظرم کارهای «هنری=آفرینشی» خیلی خوبی هم انجام داده است (مثل شب سکوت کویر) و من اصلا کسی نیستم که بخواهم به او ایراد تکنیکیای بگیرم. اتفاقا خیلی هم دوستش دارم و فکر میکنم کمانچهی خیلی خوبی هم میزند و بعضا پای اهنگسازی هم که افتاده خیلی خوب ساخته است. راستی٬ همچنین از اینکه کنسرتش را به جنبش سبز ملت ایران تقدیم کرد هم باید خیلی قدردانی کنیم٬ آن هم در حالی که شب قبل از آمدنش از ایران بازداشت شده بود.
پینوشت: دیشب وسط کنسرت داشتم به این فکر میکردم که دو اسم کلهر و کوهن خیلی به هم شبیهاند: اولی علامت مشخصهی کردهاست و دومی علامت مشخصهی یهودیها.