Archive for اکتبر 2010

این روزها

اکتبر 7, 2010

So… «Screw you guys; I’m going home.»

Eric Cartman of Southpark.

آهن پاره

اکتبر 6, 2010

فکر کنم پارسال هم دقیقا همین موقع‌ها بود که به یکباره تلفن همراهم کارکردش را به تمامی از دست داد. گوشی قبلی با نیمی از خاطراتی که از چند ماه قبلش داشت چند ماه بعد سوخت و الآن این گوشی جدید کارش کشیدن بار سنگین نیمی از خاطرات قدیم به اضافه‌ی خاطرات جدیدی است که در مقابلشان خاطرات قدیم خوار و حقیر جلوه می‌کنند… تلفنم را یک بار دیگر به طور ثابت روی ساکت می‌گذارم…

«خبری نبود از کباب»…

اکتبر 4, 2010

توی تمام این مدت همیشه همه چیز خیلی عجله عجله و به هم ریخته بود. از اینجا به آنجا و همیشه در حال دویدن. زمانی از خیلی اتفاقات و چیزها و آدم‌ها عکس می‌گرفتم٬ اما کم کم تنبلی و خستگی ذاتی‌ام به این مورد هم چیره شد. و الآن که نگاه می‌کنم می‌بینم ده تا عکس درست و حسابی هم ازش ندارم… و حتی یک عکس خوب هم با هم نداریم… چه تلخ است وقتی یادت می‌آید بارها به خودت گوشزد کرده‌ای که فرصت را از دست نده٬‌ شاید این آخرین بار باشد… و چه قدر تلخ است از دست دادن چیزی یا کسی که دست کم دوست داشتی همیشه باشد… و چه تلخ است وقتی یادت می‌آید پشت گوش می‌انداختی چون نمی‌خواستی قبول کنی که ممکن است آخرین باری هم باشد… و الآن رفتم فیس بوک… و بیشتر همان‌هایی هم که یک زمانی بود دیگر نیست…

Radio City Hall

اکتبر 3, 2010

ننوشتم که هفته‌ی پیش رفتم کنسرت پورکوپاین تری. پارسال هم رفته بودم٬ اما توی فیلادلفیا. اما این بار تو شهر خودمون. پارسال خوب بود٬‌ اما امسال عالی بود. کلا پورکوپاین‌ تری گروهیه که اگر در پنجاه مایلی من کنسرت بده من بدون برو برگرد می‌رم. قبلا گفته بودم که کیفیت صدا واقعا خوبه توی کنسرتشون٬ که اتفاق کم و بیش نادریه در کنسرت‌های راک. این بار هم با وجود اینکه سالن خیلی بزرگ بود کیفیت خیلی خوب بود. اما این فقط بخش تکنیکی قضیه‌س. این بار تعداد قابل توجهی از آهنگ‌هایی که من خیلی دوست داشتم رو زدن… طبیعتا «ماشین سرباز» و «رفتن جایی غیر از اینجا» آهنگ‌های محبوب من و خیلی‌های دیگه هستن و اجرا هم شدن٬ اما شاید تعداد کسایی که این قدر مثل من با آهنگ «نعش‌کش را می‌رانم» چهارستونشون می‌لرزه زیاد نباشه. آهنگ‌های دیگه‌ای هم از همین گروه هست که این جوری باشه٬ اما این یکی به طور خاص از اوناس که منو با خودش می‌بره و وقتی تموم میشه نمی‌خوام باور کنم که تموم شده. آهنگ میره و منو تشنه می‌ذاره٬ هی پشت سر هم گوشش میدم٬ و هی تشنه‌تر میشم و بعد از چند بار می‌خوام زمینو گاز بزنم. خلاصه آره این آهنگو هم زدن… قبلا هم یه بار گذاشته بودم رویا این وبلاگ.

یه دختر و پسری نشسته بودن کنارم که حضورشون تنهایی منو که برای خودم در اوج حس و نوستالژی بودم بزرگ‌نمایی می‌کرد. وقتی سر پا ایستاده بودم و گروه داشت «رفتن جایی غیر از اینجا» رو اجرا می‌کرد٬‌ لحظه‌ای آرنج‌هامو به صندلی جلو تکیه دادم٬‌ و ناگهان عقب رفتم به زمانی که برای اولین بار توی زندگی‌ام آهنگی از آهنگ‌های مورد علاقه‌ام رو برای کسی پخش کردم و تا ته نه کسی یک کلمه حرف زد و نه کسی رفت و نه آمد. یاد زمانی افتادم که اجرای زنده‌ی همین آهنگو روی مانیتور در حالی می‌دیدم که آرنج‌هایمو روی پشتی صندلی تکیه داده بودم. و وقتی این آهنگ سیزده دقیقه‌ای تموم شد گفت: ای ول٬ چه خوب بود…

آسمون خاکستری خاک‌به‌سری

اکتبر 1, 2010

آخ چه قدر امروز و دیروز افتضاحه… نمی‌دونستم ترکیب کم‌خوابی (یعنی بیحالی در طول روز) و هوای ابری این قدر در به فنا دادن من موثر عمل می‌کنه. باورم نمیشه ولی انگار دوست دارم بشینم یه گوشه گریه کنم. به این میگن یه روز جمعه‌ی که‌که‌ای.

عجب عنوان اُب‌ای داره این نوشته. راستی الآن که می‌گم اُب از خودم خوشم نمیاد. یاد ساوث پارک هم می‌افتم. از دو جنبه٬ اولیش رو چون هیچ ربطی نداره اول می‌گم که نوشته حتی مغشوش‌تر و مزخرف‌تر از این چیزی که هست بشه. به این صورت هست که می‌بینم که انگار جدی شبیه «کِنی» هستم٬ از این لحاظ که بدون اینکه دست خودم باشه یه جاهایی می‌رم و کارایی می‌کنم که طبق قراردادهای تخمی اجتماعی کارهای زنونه به شمار می‌رن. مثل اون قسمت ساوث پارک که کِنی از بین دو تا درس فنی حرفه‌ای کارگاه ابزار و هنر در خانه (!) دومی رو انتخاب کرده بود و همه‌ی شاگردای دیگه دختر بودن٬ منم امروز رفته بودم یه «ناهار تشکر»ی که هم مسئولینش دختر بودن و هم مدعوینش.

حالا دلیل دوم که کمی مربوط‌تره و ایشالا تا الآن شما اصلا یادتون رفته به چی قرار بود مربوط باشه به این شرحه که در واقع من با وجود اینکه از ساوث پارک خوشم میاد باید اما بپذیرم که نویسندگانش کم و بیش هم سکسیست هستن و هم ضد‌هم‌جنس‌گرا. خیلی راحت به چیزایی که به نظرشون ضایعه می‌گن گِی (همون اُب خودمون) یا می‌گن پوسی. خیلی برخورد گوزمآبانه‌ایه…