یک حس نفستنگی خاصی از زمانهای دور به یادگار مونده برام. انگار قهوه زیاد خورده باشم و قلبم تند تند بزنه٬ و انگار که کل اون جا رو کسی باز کرده باشه گذاشته باشه بیرون. همراهش یه حس چشمبه راه بودن. چشم به راه چیزی که آدم میدونه نمیاد. چیزی که همون بغلته٬ همون بیخ گوشت و صداشو میشنوی. و بین اومدن و نیومدنش یه قدم فاصلهست و اون یه قدم اما به بزرگی دنیاس.
چندی بود نفسم تنگ نشده بود این طوری…
بیان دیدگاه