سختی کار در این است که فرآیندهایی که در سیستمهای پیچیده مثل انسان اتفاق میافتند برگشتناپذیرند. زندگی واقعی بازگشت ناپذیر است. هیچ خاطرهای فراموش نمیشود٬ آن هم به طور ارادی. در بهترین حالت خاطرههای جدید ساخته میشوند. زندگی قدم به عقب ندارد٬ آن جایی که چیزی به گند کشیده میشود نمیشود قدم گذاشت به عقب. هیچ خرابیای را نمیشود برگشت داد به عقب٬ در بهترین حالت میشود درستش کرد. وقتی آدم افتاد توی آن جای پر دستانداز زندگی تنها راهش این است که آن قدر در همان جای پر دستانداز براند تا از سنگلاخ بیرون برود. چیزی به نام از صفر شروع کردن در زندگی وجود ندارد٬ آدم وقتی میرسد به آنجا که میگوید میخواهم از صفر شروع کنم دارد سعی میکند خوشبین باشد و به خودش امید بدهد. کسی که از صفر شرایطش بالاتر باشد دوست ندارد از صفر شروع کند٬ آن کسی که رفته زیر صفر دوست دارد باور کند که اتفاق بدی نیفتاده و میتواند دوباره همان طوری شروع کند که دفعهی قبل کرده بود. بار دوم همیشه از بار اول سختتر و تلختر است٬ چون اگر بار اول شده بود که بار دوم نیاز نبود. اگر بار اول جای خوبی رفته بود که لازم نبود به شروع دوباره. بار اول اگر از صفر بود بار دوم حتما از زیر صفر است. اگر آدم احساس میکند که بار اول پرانرژیتر بود٬ باید بداند که بار سوم در راه است. و از پیاش بار دهم و آن زمانی که یا از دره میافتد یا اقبال پرتش میکند یک گوشهی امن. اما چه بار اول و چه بار صدم٬ زندگی همهاش بازگشتناپذیر است. سربازی که در لحظه میفهمد وارد میدان مین شده٬ آرزویش این است که کاش میتوانست پا همان جاهایی بگذارد که دو دقیقه پیش گذاشته بود و این بار در جهت عکس. اما آن اطلاعات یک بار برای همیشه دود شد و رفت. و تراژدیهای زندگی همهاش از همین دود آب میخورد. وقتی که فرصتها از دست میرود٬ لحظهها میگذرند٬ چیزی گفته میشود٬ خاطرهای ثبت میشود. آن جایی که آدم قدمهای برگشتناپذیر زندگیاش را برمیدارد.
برچسبها: قانون دوم ترمودنامیک
بیان دیدگاه