زمانی که تازه دانشجو شده بودم٬‌در فلسفه‌ی علم این جمله را یاد گرفتم که مشاهدات مسبوق به نظریه‌اند. یعنی نظریات قبل از مشاهده می‌آیند٬ یعنی آن چیزهایی که می‌بینیم و فکر می‌کنیم واقعیت عینی هستند خیلی بستگی دارند به اینکه چه طور می‌بینیمشان و چه پیش فرض‌هایی در تعبیرشان داریم. اگر فرضمان این باشد که آدم‌های سیاه‌پوست خطرناکند٬ وقتی به طرفمان بیایند چیزی که مشاهده می‌کنیم نزدیک شدن خطر است. این نظریه را به کار بستم و بارها در بحث‌های دیگران رد پایش را دیدم و به آدم‌ها گوش‌زدش کردم٬‌و از زیبایی‌اش لذت بردم. اما خیلی زمان زیادی نیست که رد پایش را به وضوح هر چه تمام‌تر در روابط انسانی دیده‌ام. طیف وسیعی از رفتارهای آدم‌ها اصلا آن طور که کننده می‌خواهد منتقل نمی‌شود و ما به عنوان مشاهده‌گر هستیم که به آن معنی می‌بخشیم. آدم‌هایی که نظر مثبتی به هم ندارند به سختی بعدا نظرشان عوض می‌شود. بر عکسش هم صادق است. یک زمانی برای بار اول حسی در آدم‌ها نسبت به یکدیگر ایجاد شده که حالا هر رفتار جدید طوری تعبیر می‌شود که همان را تایید کند. بخش بزرگی از رفتارهای آدم یا آن قدر در مرزها قرار ندارد که به سختی بتوان طور دیگری تعبیرش کرد٬ یا به ذات در شرایط مختلف معانی مختلف می‌دهد. گاهی نقش تعبیر به قدری پررنگ می‌شود که عملا رابطه‌ی آدم‌ها در یک حلقه‌ی رزونانس می‌افتد. تعبیر با هر عمل خنثی یا کوچکی از طرف مقابل خود را بازتولید می‌کند. دیده‌ایم آدم‌هایی را که شب و روز دعوا می‌کنند٬‌ و دیده‌ایم دوستانی را که با ساده‌ترین حرکات سرشار از لذت می‌شوند٬ با هر شوخی فرد مقابل از ته دل می‌خندند و هر کاستی‌ای را نادیده می‌گیرند. و شاید همه‌ی این‌ها می‌توانست کاملا متفاوت باشد اگر اولین برخوردها متفاوت می‌بود.

یک پاسخ to “”

  1. pat Says:

    sparse coding

بیان دیدگاه