چرا دوست داریم بعد از مرگ برایمان یادبود بگیرند؟ نه به خاطر اینکه مهم است بعد از ما چه میماند. پر بیراه نیست که دنیا با مرگ ما تمام میشود. با مرگ من. دیگر بعد از من چیزی نیست که بخواهد خوب باشد یا نباشد. اما این میل مال زمانی است که آدم زنده است. مال آن است که فکر کنیم وقتی زنده بودیم دوستمان داشتند. که فکر کنیم وقتی میمیریم چیزی از دنیا کم میشود. که وقتی نباشیم جای خالی ما هست. و بزرگترین فانتزی ذهنی برای کسانی که حس دوست داشته شدن نمیکنند این است که لجظهی مرگ و پس از آن را آن طور که دوست دارند برای خود بپردازند. پرداختی که در آن همه چیز سر جای خودش است. آدمها به همدیگر این خبر را میدهند٬ لحظهای هست که آن آدم میشود موضوع فکری تعداد قابل توجهی آدم دیگر. و لابد آن آدمهایی که دردهای کوچکتر آدم را نمیدیدند٬ حالا این بزرگترین چیزی را که یک آدم دیگر میتواند از دست بدهد میبینند و لحظهای در خلاف آن جهتی حرکت میکنند که آن حس دوست داشته نشدن را ایجاد کرده بود. و لابد گاهی این تنها راه تسکین آن حس است.
آوریل 20, 2011 در 5:15 ق.ظ. |
گاهی با خودم فکر می کنم این جوریه که وقتی میمیرم مثل اون تلوزیون لامپی ها که خاموش می شدن یک نوری وسط تصویر جمع می شه و بعد تاریکی و دیگه هیچی… یعنی کل دنیا و دوستانم هم می میره. اون ها فقط به واسطه ی وجود داشتن من وجود داشتند و وقتی من بمیرم اون ها خاموش می شه…
به هر حال این یه حقیقته که مغر ما آدم ها ( مغز من حداقل) می تونه انواع و اقسام بودن ها رو درک کنه. ولی نمی تونه نبودن رو برای خودش تصور کنه. یعنی فکر می کنم یه مشکل منطقی توی تصور« وجود نداشتن خود» باشه.. من نمی تونم این کار رو بکنم.. واسه همینم وقتی به مرگم فکر می کنم خیلی احمقانه وجود نداشته ی خودم رو در وجود داشته ی دیگران ادامه می دم… من در یاد دیگران. من در تصور دیگران!
آوریل 22, 2011 در 9:53 ق.ظ. |
کاملا موافقم. دقیقا همون چیزی بود که من مدتی بود داشتم بهش فکر میکردم.