تَرَکش!

مغزم رسما ترافیکه. یعنی یه مقاله رو دو روزه نمی‌تونم بخونم. البته بماند که بوی خستگی از فیزیک دوباره داره از دور شنیده میشه٬ اما سر و صدای توی مغزم دیگه از آستانه‌ی تحمل داره می‌گذره. کلی آدم٬ کلی کار متفرقه برای انجام دادن. واقعا من گنجایش زندگی به سبک آدم مدرن رو ندارم. یعنی دیوونه میشم. تعداد دوستایی که می‌خوام باشون به طور فعال معاشرت کنم به حدود چهار یا پنج رسیده و من احساس می‌کنم دارم کوه جا به جا می‌کنم. بگو چرا همه‌ی عمرم عمدتا تنها بودم. بگو چرا هر چند سال دوستان و اطرافیانم رو آدم‌های جدید تشکیل دادن٬ چون رسما از نفس می‌افتم و نمی‌تونم روابطمو نگه دارم. مغزم همین الآن داره جیغ می‌زنه. مقاله رو نخوندی٬ عصر باید بری فلان چیز رو بخری٬ توی این هفته باید بری سینما٬ فلان چیز رو باید بفرستی٬ فلان فرم رو باید پر کنی٬ باید زنگ بزنی شرکت مخابراتی٬ باید فلان چیز رو ضبط کنی٬ باید برسی خونه غذا درست کنی٬ اون کتاب نصفه کاره مونده٬ آدمی که پنج هفته‌س قراره ببینیش رو باید دست کم بهش یه زنگ بزنی٬ باید دوباره این آخر هفته بری با دوستان معاشرت٬ باید فلان بحث رو روی فیس‌بوک ادامه بدی٬ استادت رو قبل از اینکه بره باید ببینی. یعنی اگه همه‌ی اینا رو با زبون خوش می‌گفت عیب نداشت. اما اینا رو جیغ می‌زنه٬ عربده می‌کشه روی سرم. همه‌شو سه بار در دقیقه تکرار می‌کنه. لاینقطع. به خدا مردم هم کار دارن٬ اما این حالیش نیست. جیغشو می‌زنه. همه باید همین الآن انجام بشه. به هیچ چیز هم نه نمیشه گفت. «ترید آف» و اینا هم حالیش نیست. باید همین الآن همه‌ی این کارو بکنی و اگه نکردی برنامه جیغه.

انصافا هر چی فکر می‌کنم می‌بینم من یک لحظه هم به درد یه زندگی پربازده و مفید نمی‌خورم. منو مثل یه نوازنده‌ی دوتار روستایی قدیمی باید می‌ذاشتن بشینه یه گوشه روزی چهار ساعت سازشو بزنه و بقیه‌ی اوقات رو هم بره سر زمین درو کنه و بیل بزنه و بعدش هم شب بیاد خونه و بخوابه. اون جوری همه‌ی مشکلات عاطفی و جنسی و بی‌کسی و اینا رو هم در این شرایط توی همون چهار ساعت ساز زدن اون قدر نشخوار می‌کردم که دیگه بعدش یادم رفته باشن. وگرنه رفیق بازی و روابط انسانی و فیلم دیدن و روشنفکر بازی و مطالعه و اخبار روزگار رو دنبال کردن و دکترا گرفتن و این کارا برای من گُه‌خوری اضافیه. اصلا آدم‌ها رو که می‌بینم چیزی رو «دنبال» می‌کنن مخم سوت می‌کشه. که فلانی یادشه فلانی چی کار کرده. این کار رو در فلان سال کرده. این همه آدم بشناسی که چی آخه؟ فلانی توی فلان زمینه کار کرده. کارش خیلی خوبه. رفته فلان جا فلان چیزو گفته. دیدگاهش اینه که این بوده. بابا! خوب به اون ۶۶ تا شترم! اصلا آقا جون تو کی وقت می‌کنی این همه شر و ور رو توی اون مخت فرو کنی؟

2 پاسخ to “تَرَکش!”

  1. اشنا Says:

    واقعا از خوندن این همه کار ادم کم میاره حالا تا انجامش
    چندتا مو تو سرت مونده؟

بیان دیدگاه