چه حس تلخ غلیظی در فضا موج میزنه. همین جور بیخودی نشستهام یه گوشه و به در و دیوار نگاه میکنم. به هر چیزی میخوام فکر کنم انگار یه چیزی میاد صاف بیخ گلومو میگیره٬ همش ترس برم میداره. انگار میترسم حتی بلند شم برم دانشگاه. سفرم درست شد٬ به رسید بلیطم که نگاه میکنم قلبم تاپ تاپ میزنه. از آدمهای کنفرانس میترسم. هی فیسبوک نگاه میکنم٬ هی ایمیلمو نگاه میکنم. دوباره میبینم خالیه٬ هی خفگی بهم دست میده.
نوامبر 30, 2010 در 4:09 ب.ظ. |
neveshtehat shabihe doniay e mane, ya saayey e mani yaa khode man ke hich vaght nashnakhtamesh….