کار زیاد گاهی نتیجهش خستگیه. گاهی موفقیت و رضایتی که در پیاش میاد. اسمشو بذار مطلوبیت. اما گاهی این رضایت ناشی از موفقیت نیست بلکه ناشی از فراموشیه. گاهی کار زیاد تنها چیزیه که جای چیزای دیگهی زندگی که خالی موندن رو پر میکنه. کار زیاد گاهی تنها مایعیه که میشه باش گودالهای زندگی رو پر کرد. و گاهی هم این مایع از کنترل خارج میشه. گاهی به قدری گودالهای زندگی بزرگن که هر چی آدم بشکه بشکه از این مایع تو زندگی خالی میکنه بازم جا میشه. و اینجاس که دهن آدم سرویس میشه. اینجاس که حس رضایت ناشی از کار زیاد هر نوع حس خستگی و کسالت و روزمرگی رو تحتالشعاع قرار میده. و آدم هی بیشتر کار میکنه. و این اول کاره. اینجاس که گودالها شروع میکنن به عمیقتر شدن. و زندگی هی خالیتر و پوکتر میشه. و هی بیشتر کار میکنه آدم. عمومیت نداره٬ اما پسخور مثبت معمولا منو نگران میکنه. معمولا از پسخور مثبت چیزی در نمیاد مگر سرریز و انفجار.
* * *
یه جایی هست توی کتفم. قشنگ پشت اون استخون بزرگ کتف٬ سمت چپ. قشنگ اون تو. یه جاییه به اندازهی مثلا یه سکه شاید که درد میکنه. یه مفصلیه که درد میکنه لامصب. از ایناس که تحت فشار بوده سالها و حالا شدیدا سفت و منقبضه. از اون چیزاس که آدم میخواد دستشو بذاره روش و هی فشار بده و هی باش داد بزنه. از اوناس که میخواد یه آدم کشتی گیر بیاد بگیردش از دو طرف فشارش بده و بکشدش تا چچرق صدا بده و دردش ساکت شه. اما دستم نمیرسه بش سگ مصب. رفته پشت اون استخون به اون گندگی که اگه هر چی فشار بدی اون استخون ممکنه خورد بشه ولی این لعنتی آزاد نمیشه.
نوامبر 18, 2010 در 10:42 ق.ظ. |
مساله در مورد اون مفصل اینه که هر چی فشار الکی هم که میدی بدتر میشه، فکر کنم عصبیه که اینجوریه!
نوامبر 25, 2010 در 3:16 ب.ظ. |
تلاشگری بی نشان هست .