به عنوان یه آدم غیرمذهبی فکر میکنم بیش از خود مذهبیها میتونم برای اون چیزی که خاستگاه و نقطهی شروع مذاهب میدونم ارزش قائل باشم. وقتی هم میگم مذهب شاید بیشتر آیین توی ذهنم باشه که معنای انعطافپذیرتری از مذهب به معنایی که ازش این روزها برداشت میکنیم داره. منظورم یه تعداد یافتهی بشری هستش که بعضا از شهود میاد٬ بعضا از تجربه میاد و بعضا از تعمق میاد. و فکر میکنم در حالی که مذهبیها (به معنای استانداردش) با نگاه غیرانتقادی و عقلانی و دقیقا مذهبگونه به مذهب به دگماتیسم تبدیلش میکنن و لاجرم به یه چیز تاریخ مصرفدار شکلش میدن٬ میشه با نگاه انتقادی بهش اونو به زیرمجموعهای از کل آموختههای بشریت تبدیلش کرد.
مثالهای این نکته زیادن و میشه خیلی ساده دربارهی مفید بودن راستگویی بدون تبدیل کردنش به حرام و حلال صحبت کرد. اما میخوام مثالی از یوگا بزنم. (شایان به ذکره که در ده ماه اخیر توی زندگیام یوگا نقش مهمی پیدا کرده هر چند در موردش ننوشتم٬و درسته که عمدهی فایدهاش برای من جنبهی فیزیکی و ورزشی داره٬ اما آرامش بخشی و سبک و سیاقش هم برام قابل تامله.) یوگا هم مثل آیینهای دیگه پر از نظر و ادعا در مورد جهان هستیه که به لطف پیروان غیرمنتقد تبدیل به داستانهایی شدهن که حتی خود معلم هم با اکراه بیانشون میکنه٬خصوصا توی جامعهی پر از علم و فناوریای مثل آمریکا. اما وقتی به «حکمت» یوگا نگاه میکنیم میبینیم که در واقع چیزی نیست جز جنین یک نوع نظریهی روانشناسانه که در قالب یک هستیشناسی ایدهآلیستی (در مقابل ماتریالیستی) بیان شده. میشه همین آموختهها رو نه به عنوان خطوط مقدم علم روانشناسی٬ بلکه به عنوان نکات خیلی کاربردی در زندگی به کار برد به شرطی که به جای باور کردن هستیشناسیاش تمثیلی که در لایههای زیرینش هست رو نگاه کنیم.
یوگا میگه که هر انسانی ده بدن داره. اصلا بیشباهت نیست به ادیان ابراهیمی که میگن مثلا ما یه جسم مادی داریم و یه روح. اتفاقا یوگا هم از اولین و مهمترین بدن تحت عنوان روح یاد میکنه که یه جنبه از ایدهآلیست بودنش رو نشون میده. اما بعد میگه بدن دوم بدن منفی هستش٬ و سوم هم بدن مثبت. منظور از منفی هم اون بدن بازدارندهس٬ اون بدنی که میگه این کار رو نکن٬ به آتیش نزدیک نشو وگرنه میسوزی٬ و بدن مثبت اون بدنیه که آدم رو به تجربههای جدید ترغیب میکنه٬ و نیروی محرک آدمه. و همین طور پیش میره. و طبیعتا هم سلامت و کمال هر آدم رو در شناخت همهی بدنها و تعادل بین اونا میدونه. برای یه آدم امروزی خیلی سادهس که بگه اینا چرنده. احتمالا هم به عنوان ادعاهای هستیشناسانه چرند هست. اما خیلی از همین انسانهای مدرن میتونن درسهای زیادی از همین بدن دوم و سوم بگیرن اگر درک کنن که این احکام احتمالا از دید کسی صادر شده که انسان رو مرکز عالم تصور میکرده و در احوال درونی این موجود تعمق و تامل میکرده. و به فرض اینکه این صحبتها رو واقعا بهش اعتقاد داشته و به زبان تمثیل بیان نکرده٬ باز هم از انسان مدرنی که نمیتونه اهمیت این قوههای موجود رو درک کنه٬ به شناخت درستتری از خود رسیده.
نوامبر 8, 2010 در 3:05 ب.ظ. |
ا استراپژیک