چه قدر حس رفتن هست… حس نبودن٬ حس گذاشتن و کوچ کردن. همه‌ با طعمی از خودآزاری. حس این وبلاگ رو پاک کردن٬ حس گم‌تر از این شدن و کمتر از این دیده شدن. حس باز بیشتر پشت پا زدن به عطش‌های درونی٬ حس بیشتر کندن و کنده شدن از علقه‌های زندگی. حس بیشتر معلق شدن و بند بریدن٬ حس نخواستن چیزهای خوب. حس جاودانه کردن مُثُل چیزهای خوب با فرار کردن از مصادیق زمینی و ناقصشون. حس نبودن٬ حس نیست شدن٬ حس نیست بودن. حس از دور کنار هم بودن دوستان رو تصور کردن. حس جای خالی خود رو تصور کردن. حس بریدن از انسان‌ها٬ حس بریدن از انسانیت. حس نداشتن. حس نشنیدن٬ ندیدن٬ نیاموختن. حس رها کردن٬ چاق شدن٬‌ پذیرفته نشدن و پذیرا نبودن. حس نچسب بودن. حس فرو ریختن هر تصویر خوبی که دیگران از آدم دارن. حس به تصویر کشیدن تنهایی در کنار عزیزان. حس تنها بودن بی هیچ دلیلی. حس پاک کردن٬ حذف کردن٬ انکار کردن٬ زیر فرش کردن. حس امید را کشتن.

بیان دیدگاه