پروژهی جانبیای که گفته بودم بعد از دو سال خاک خوردن قراره دوباره راه بیفته به دردناکترین قسمتش رسیده. به اونجایی رسیده که باید شروع کنم برنامهای که یه نفر دیگه به فرترن (که من بلد نیستم) نوشته رو بفهمم و و یه جاهاییشو هم تغییر بدم که به کار خودم بخوره. بعد از یک ساعت و نیم صحبت با استاد و پست داک سابقش کلا افسرده شدم! کی حال داره خدایی…
استاد مورد نظر خیلی باحاله. حرفای جالبی لابهلای درس سر کلاس میزنه. به حواشی فلسفی (فلسفهی علم بهتره بگم) و اجتماعی و اقتصادی مسایل علمی و آکادمیک علاقه داره و هر از چند گاهی یه چیزایی میپرونه. مثلا چند روز پیش گفت: «یه زمانی توی دههی نود یه گروهی توی کلمبیا تصمیم گرفتن که یه سری کامپیوتر تک منظوره بسازن که فقط و فقط کارش شبیهسازی سیستمهای مغناطیسی باشه. خوبی این کامپیوترها اینه که نوعا ده برابر از از کامپیوترهایی که به مصارف عمومی میرسن سریعترن. اما یه چیزی که خیلیها فراموش میکنن اینه که علت اینکه اینا از لحاظ هزینه هم به صرفه در میان وجود کار در واقع مجانی استادهاییه که حقوقشونو از یه جای دیگه میگیرن و دانشجوهایی که در واقع نیروی کار بسیار ارزون و قابل صرف نظر به حساب میان!»
بیان دیدگاه