آشنا

تابلو زده بود که لیمو دونه‌ای پنجاه سنت٬ سه تا یک دلار. چهار تا لیمو برداشتم و بهش یک دلار و سی سه سنت دادم. گفت نه آقا میشه یک و نیم دلار! گفتم نه دیگه ببین یه دلار تقسیم به سه میشه سی و سه سنت! با یه قیافه‌ی حق به جانبی تابلو رو نشونم داد گفت نه دیگه می‌بینی که٬ نوشته سه تا یه دلار و یکی پنجاه سنت٬ تو هم چهار تا داری میشه یک و نیم دلار! نتونستم تشخیص بدم که آیا خیلی زرنگه٬ یا نمی‌دونه مفهوم عمده فروشی چیه٬ یا نمی‌دونه یه دلار تقسیم به سه میشه سی و سه سنت٬ یا اینکه مفهوم کسر چیه٬ ‌یا اینکه از قیافه‌ی من خوشش نیومده. حوصله نداشتم بهش دو دلار بدم ببینم بهم شیش تا لیمو میده یا نه. دیرم بود. یه نگاه عمیقی توی چشماش انداختم و نگاه یک رییس‌جمهور رو توی چشماش دیدم. توی دلم بهش گفتم همین جوری با جدیت کمی دیگه ادامه بدی می‌شی رییس جمهور ایران. سی و سه سنتمو پس گرفتم و گفتم «همون سه تا رو می‌برم!» توی دلم بهش گفتم باز بذار تا هنوز رییس‌جمهور نشدی بهت کون ندیم.

برچسب‌ها: ,

یک پاسخ to “آشنا”

  1. farvardin Says:

    یعنی منظورت اینه که یک کیلو سیب رو به یک صد تومان می گیرند به یک هزارو دویست تومان می فروشند باید این طور گانون ها نگز بیشود

بیان دیدگاه