هنوز دوازده نشده ولی خیلی خوابم میاد. به دوستم گفتم که خوبه اصلا برم زود بخوابم. شروع کردیم به فانتزی ساختن… که زود بخوابیم فردا صبح روز تعطیل زود بیدار شیم بریم دربند٬ تند بریم بالا که صبحونه رو دوراهی بند یخچال بخوریم. یه لحظه بوی دود چوب توی هوای سرد و رطوبت و برف به دماغم خورد و گل نرم رو زیر پام حس کردم٬ و بوی چایی که توی اون قوری سوخته درست میکردم و بعدش هم تخممرغهای پختهای که لکههای سیاه زغال و جای انگشتام روش نقش بسته بود. اما ای بابا روزگار… نه این طرفها دربند هست و نه جای سالم به تن ما مونده. بند یخچال پیشکش٬ چهار قدم راه رفتن بدون درد توی مسیر صاف هم شده واسهی خودش قلهی آرزوهای من…
* * *
اگر خودم در این روزگار و بحبوحه به وبلاگی بر بخورم که نشسته چرندیات شخصی و بیاهمیت خودشو بلغور میکنه نمیدونم چه برخوردی و قضاوتی میکنم. شاید بگم به درک که دلت تنگ شده٬ به درک که شکستهای عشقیت جلوی چشمت رژه میرن٬ لای کون خر که اون مخ مردهشور بردهت نمیتونه چهار تا مساله حل کنه٬ زیر دو تا تخم سید حسن بقال که رشتهتو دوست نداری٬ احساس میکنی تلف شدی یا هر گه دیگهای که فکر میکنی داری میخوری و من نمیخوام حتی بشنوم در موردش… نمیبینی چی داره میگذره٬ دارن چی کار میکنن؟… بعد اما میایستم اون طرف و میگم که چرا میبینم… فقط نمیدونم چی بگم… چه تحلیلی بکنم که دیگران قبلا بهترش رو نگفته باشن و چه احساسی رو ابراز بکنم که بتونم در قالب کلمات درش بیارم…
ژانویه 2, 2010 در 3:43 ق.ظ. |
۲۹ فروردین ۸۵ ساعت هفت صبح جلوی اداره پست تجریش نشسته بودیم و میگفتیم انرژی هسته ای حق مسلم ماست و خمیازه میکشیدیم.
۱ ساعت بعد با ۶نفر دیگه گلاب دره بودیم. در همون قوری که گفتی چای درست کردی. یکی از بهترین روزهایی بود که تا به حال داشتم. تنها روزی که همه اش خوش گذشت و از بودن با همه کسانی که همراهم بودند لذت بردم. خاطره اش در ذهنم با تمام جزییات حک شده.
شاید قوری ای که گفتی فقط برای کسایی معنا داشته باشه که چاییشو خوردن و برای بقیه مشمول همون لای کون خر بشه. شاید خیلیها با خوندن پستت همون پاراگراف دوم رو در دل نثار نویسندش کنند.
راست میگی این پست های شخصیت خیلی آزاردهنده هستند. نه چون که حرف جدیدی ندارند و نه چون که خوب احساساتتو بیان نمی کنند. آزار دهنده هستند برای اونهایی که از اون قوری باهات چایی خوردن چون براشون اهمیت داری.
اگر گلاب دره یا خیلی جاهای دیگه حداقل به من خوش گذشت نه به خاطر کوه بود و نه بخاطر برف. من خاطرات خوبی دارم از روزهایی مثل اون ۲۹ فروردین چون با کسانی بودم مثل تو.
گلاب دره و دربند همون جاهستند که بودند قوری آهنی هم همه جا هست تازه با رینگ اسپرت! تنها چیزی که نایابه اون آدم باحالیه که ساعت هفت صبح کنارم روی پله ی جلوی پست تجریش نشسته بود. شاید تنها کسی بین دوستانم که برام مهم بوده وهست به خاطر کسی که هست.
ژانویه 2, 2010 در 3:21 ب.ظ. |
آقا این کامنتت رو چند بار خوندم. خیلی سنگین بود. خیلی چاکریم…
ژانویه 3, 2010 در 10:30 ق.ظ. |
با خوندن نوشته ات یاد این جمله از وبلاگ نویس محبوبم افتادم…«نوشته های من همه من نیست»
من که با احساس های عمیق یا گاهی سردرگم گاه و بیگاه و نقد ها و نظرهای گاه و بیگاه تر خیلی حال می کنم. خود زندگیه دیگه…
ژانویه 5, 2010 در 2:38 ب.ظ. |
فقط آمدم سر بزنم وبخوانمت
من حرفی برای گفتن ندارم ولی هنوز دلایلی دارم که بخواهم نوشته های تو را دنبال کنم
از این استکهلم یخ زده و همیشه شب برایت سلام می فرستم
ژانویه 7, 2010 در 3:38 ب.ظ. |
پیام جان:
اول اینکه من فکر میکنم اینجا وبلاگ شخصی شماست بنابر این شما راجع به هر چی که دوست داری حق داری بنویسی و خوانندههای وبلاگتم با علم به این موضوع مطالب رو دنبال میکنند.علاوه بر اون مطمئن باش تمام خوانندههایی که بعد این همه اسباب کشیهای شما از این وبلاگ به اون وبلاگ کماکان وبلاگت رو دنبال میکنند، دوستانی هستند که براشون مهم چی کار میکنی و زندگیت چطور میگذره!
علاوه بر اون من موافق نیستم اتفاقات شخصی و زندگی روزمرهٔ آدمها اهمیت نداره! چون خیلی از تغیرات و سرو صداهایی که ایجاد میشه از همین نارضایتیهای مردم از چیزهای به نظر کوچک و شخصی روزمره میاد !
ما بیشتر از این در محضر استاد اظهار فضل نمیکنیم ولی خوب که هر از گاهی ما رو با احوالت آپدیت میکنی، گرچه خوشحال کننده نباشه.
ژانویه 11, 2010 در 2:32 ق.ظ. |
ghesmate dovome neveshtat ro dige hargez nanevis.
to ye ensani va az ehsas sarshar! bakhshe mohemi zendegie to va har ensane digei hamin khaterehast, haminke in chiza yadet miad jaye shokr dare va neshoon mide ke to ensan boodaneto faramoosh nemikoni, hala har etefaghi mikhad biofte. enghad ke ba joziat baraye khodet tarsimesh koni garche deltangie shadidi ijad mikone ama lezati ke dare ine: hich kase dige’e mese to uno tajrobe nakarde.
khosh be halet ke enghad tame lezat ro cheshidi…gozashte va hal.
ژانویه 11, 2010 در 12:47 ب.ظ. |
ke berim darband, ke man foot konam o to tolombe bezani.
rooz haie khobi bod vali man hasratesho nemikhoram, dream ham azash nemisazam, midoni, on male on moghe bod, in male in moghe ast. age baz dore ham jam shim o shad bashim, mishini dream e florida bitch 😀 ro mibafi.
zaman behtarin chize donyast, migzare, migzare, migzare