خیابون ۲۰

قرار دارم با خودم که روزی که مجبور شدم از این شهر برم٬ آخرین شب٬‌ ساعت ۱۰ برم دم اون جایی که اول بار پامو گذاشتم روی زمین این شهر. خیابون ۲۰ شماره‌ی ۴۳۰. برم و توی اون خیابون قدم بزنم. برم اون ور و بیام این ور. توی اون خیابونی که اون شب اول چه قدر رمزآلود بود. جایی که سبزه‌های مختصر و پر‌رنگش چه قدر منو یاد باغچه‌های رمزآلود و پر از قصه‌ی دوران کودکی می‌انداخت. قرار دارم که برم همون جایی که با یه زنجیر دراز قدر نصف کره‌ی زمین وصل می‌شد به اونجایی که ازش اومده بودم.  شب اول٬ که از  دری تو می‌رفتم که با وجود اون همه دنگ و فنگ و کدها و دوربین‌هایی که هیچ وقت درست یادشون نگرفتم٬ انگار همون درایی بود که روزای قبل شاید برای آخرین بار ازشون بیرون اومدم. میرم و اون قدر توی اون خیابون راه میرم که تمام حس‌ها٬ صداها٬‌ و تصویرها برام زنده بشه٬ حس‌ها و صداها و تصویرهایی که از اون ور دنیا بام اومدن و توی همون خیابون ۲۰ موندگار شدن. اون قدر راه میرم که اون بوی یگانه توی دماغم بپیچه. خیابون ۲۰ وصله به گذشته. وصله به یه جای خیلی دور٬ یه خونه‌ای یه جایی پای کوه. بوی دود چوب میده و بوی برف درکه٬ سردی آب درکه توی زمستون. بوی پارک ملت میده و بوی خانه‌ی هنرمندان٬‌ چمن‌های بغل دانشکده‌ی هنرها٬ چمن دلگشا. بوی اون پیچ تند گلاب‌دره رو می‌ده٬ جایی که یهو تپه‌ی خشک تموم میشه و راه از بغل یه جویبار با جریان ملایم و کلی درخت کوچیک و بزرگ می‌گذره. میرم به خیابون ۲۰… اون جایی که یه تیکه از گذشته رو٬ تنها تیکه‌ی خوبشو٬ تو سینه‌اش نگه داشته. میرم که بقیه‌اش رو هم بذارم پیشش. شایدم نه… میرم که روز اول و آخرو یکی کنم. میرم که این دو نقطه از زندگی رو به هم گره بزنم.  میرم که اون چیزی که گذاشته بودم پیشش رو بردارم و با خودم ببرم. میرم که اونو بر دارم و ببرم به خیابون ۲۰ شهر جدید. بذارمش یه جایی نزدیک خودم. که بدونم یه جایی هست همون نزدیک… که اگر دلم گرفت٬‌ می‌تونم برم قدم بزنم توش. یه جایی هست که برم و دوباره اون صدا رو بشنوم٬ اون بو بپیچه زیر دماغم.

بیان دیدگاه